لطیفاای برکنار از شائبه ی ظن وگمان و ای دریای عطوفت تو بیکران، از بهارستان تو نصیبی می خواهیم که خزایش درپیش نباشد، و مهر و لطفی که قهر و کین بدنبال نداشته باشد.
اول:
بانام یگانه ی هستی بخش که هستی رابربنای شعورنهاد وشعررادرعرصه ی وجود تا راهنمای بشریت باشد.
اوکه راهنمایان شد تا در مسیر حیات به ضلالت دچار نشویم وحدیث مجلسمان شدتاذکراوبرپایداریمان بیافزاید.
دوم آنکه :
به یاری وجود حضرت حق یکسال درفضای عطرانگیز شعرونویسندگی زندگی کردیم ، نفس کشیدیم ودرهوای تازه شدن بال وپر گشودیم.
حرف دلمان رابازبان دل گفتیم ،شنیدیم وبه بوته ی نقدنشستیم. دلمان از زنگار رکورد سیقلی یافت و وجودمان از نور اندیشه وایمان مملو.
سوم آنکه:
اندیشه ی شگرفی که دردلمان جوانه زد ، در پی هیچ خط ومشی که وامدار گروه خاصی باشد نبوده است .آنچه که از دلمان به زبانمان جاری شد درتوصیف حضرت حق بود وامید آنکه این اندیشه در زندگیمان پایدار بماند.
وبعد آنکه :
وجود تک تک اعضایی که باایمان راسخ دارای دغدغه ی زنده نگهداشتن ارزشهای انسانی هستند برایمان افتخاری است که در لوح زندگی نقش بسته است .
از غیبت هریک از آنها دلمان می گیرد. ووجودمان غبار آلود می شود .
انتظار زیارت هریک برایمان حلاوتی دوچندان یافته است که کلامشان قوت قلب است وروشنی بخش وجود.
بنابراین عهددوباره می بندیم که در راه اعتدال فرهنگ ناب اسلام محمدی (ص) از آنچه که حاصل تراوش قلب وقلممان می باشد دریغ نورزیم .
هنوز مثل زمین در طواف خورشیدم ولی زمین نشدمبه گرد خود نچرخیدم
حکایت من وباران که می گریست یکیست از آسمان به زمین کرده اند تبعیدم
بگوبه باد که من آفتابگردانم جز آفتاب به سازکسی نرقصیدم
گل محمدی ام من ، سلامم وصلوات ولی سراپا تیغم اگر بچینیدم
ودرآخر به یاد آن ستاره بی غروب وآن یگانه منجی
دلم امروز گواه است کسی می آید حتم دارم خبری هست گمانم باید
فال حافظ هم هربار که میگیرم باز مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
باید از جاده بپرسم که چرا می رقصد مست موسیقی گامی شده باشد شاید